با ضربه خوردن شاخه ی تهران کومله (حزب کمونیست ایران) پروین در روز ٢٢آبان ١٣٦١همراه رفقای دیگرش در تهران دستگیر گردید. بعد از بازجوئی های همراه با شکنجه به ١٦ سال زندان محکوم گردید. او در زندان اوین به بیماری اسکلرودرمی مبتلا گردید و در نبود مراقبت های پژشکی بیماریش عود کرده و مذمن گردید. از آنجا که رژیم اسلامی هزینه ی زیادی برای زندانیان بیمار خرج نمی کند و از ترس آن که پروین در زندان فوت نماید با آزادی موقت او برای معالجه موافقت شد و او در اواخر سال ١٣٦٥ از زندان بیرون آمد. این آزادی موقت مشروط بر این بود که پروین یکبار در هفته خودش را به دستگاه امنیتی در سنندج معرفی نماید.
در مراسم یادبود پروین نودینیان (هانور ٢٧ اوت ٢٠١١) متنی خوانده شد در مورد زندگی و مبارزات او. قسمتهائی آز آن متن در زیر آورده میشود: "پروین نودینیان در آبان ماه ١٣٦١ در تهران دستگیر شد و مدت سه سال و نیم در زندان گذراند. در زندان تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفت. به گونه ای که زندادنبانان زندانیان دیگر را تهدید می کردند که اگر مقاومت کنند همان بلایی را به سرشان می آورند که به سر پروین نودینیان آوردند. در اثر شکنجه های ماموران جمهوری اسلامی و وضعیت اسف بار بهداشتی در زندان، پروین دچار بیماریای شد که به گردش خون، مفصل ها و ارگان های داخلی بدن او صدمه زد. زندانبانان فکر می کردند که پروین ظرف چند ماه فوت خواهد کرد و از آن جا که اعتراضاتی هم نسبت به وضعیت او صورت گرفته بود، نمی خواستند در زندان فوت کند. به همین جهت از طریق کمیسیون پزشکی زندان حکم به آزادی موقت و "مشروط" او دادند. او می بایست هر هفته خود را به زندان معرفی کند. به این ترتیب پروین نودینیان در سال ١٣٦٥ از زندان آزاد شد. پروین پس از آزا دی، علی رغم بیماری شدیدش و با کوله باری از تجاربی که در زندان به دست آورده بود، شروع به مطالعه جدی درباره اوضاع جهان، ایران و نیروهای چپ نمود. او نشریات نیروهای چپ را، که درسطح محدود و به گونه ای مخفیانه پخش می شدند، مطالعه میکرد. تشتت در بین نیروهای چپ و اختلافات داخلی گروه ها برای او قابل هضم نبود و این اختلافات و شیوه برخورد با آنها باعث شد که پروین به گروههای سیاسی جذب نشود. پروین نودینیان در سال ١٣٧٣ به آلمان مهاجرت کرد. پس از ورودش به آلمان به دلیل بیماری وخیمش در بیمارستانی در شهر بن بستری شد. پزشکان پیش بینی می کردند که او بیش از یک سال و نیم زنده نخواهد ماند. اما او با برخوردی علمی با بیماری خودش و با دقت در تاثیرات داروهای مختلف بر بدنش حتی به راهنمایی پزشکان می پرداخت. او همین طور درباره شیوه باندپیچی و رفتار با زخم هایش به پرستاران آموزش می داد و روند پیش روی بیماری اش را کند می کرد.او به دعوت استادان دانشکده پزشکی هانوفر در سمینارهای علمی شرکت می کرد و در حضور صدها دانشجوی پزشکی به توصیف بیماری خود می پرداخت و با آرامش به سوالات حاضرین پاسخ می گفت. انگیزه او برای شرکت در این سمینارها کمک به پیشبرد تحقیقات پزشکی در زمینه بیماری اش بود تا از این طریق به بیماران دیگر خدمتی بشود. پروین در بیمارستان های مختلف بستری شد و همیشه بیمار محبوب در بیمارستان بود. قدرت او در جذب انسان ها و توجه دلسوزانه اش به کوچک ترین مسایل و مشکلات زندگی آنان باور نکردنی بود. برای پروین ملیت، قومیت، جنسیت و یا رنگ پوست مطرح نبود. برای او انسان ها مطرح بودند. پروین به معنای واقعی کلمه انترناسیونالیست بود و به همه مردم جهان می اندیشید. از آن راننده تاکسی ترک که هر از چند گاهی پروین را به بیمارستان می برد، تا دختر عربی که زخم هایش را باندپیچی می کرد تا دوستان ایرانی و آلمانی اش تا هم اتاقی هایش در بیمارستان و یا در کلاس انگلیسی، همه و همه با احترامی عمیق از او یاد می کردند. شاید برخی از کسانی که از نزدیک پروین را نمی شناختند، تصور می کردند که پروین تمام مدت بیماربود و به هیچ چیز دیگری نمی توانست توجه داشته باشد. اما قضیه کاملا برعکس بود. بیماری تنها بخش کوچکی از ذهن جستجوگر پروین را اشغال می کرد. او – حتی در وخیم ترین شرایط – به دنبال شناخت از جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه بشری بود. تا آن جا که جسمش اجازه می داد در جلسات سیاسی و آکسیون های اعتراضی شرکت می کرد. اخبار ایران و جهان را به دقت دنبال می کرد، به گونه ای که اطرافیانش از او خبرهای جدید را می پرسیدند. بیش از هم سن و سال هایش از علایق جوانان اطلاع داشت و خیلی خوب با آنان ارتباط می گرفت. دائما در جستجوی برنامه های جدید کامپیوتری و کشف گوشه هایی از "دنیای مجازی" بود. به یادگیری انگلیسی علاقه داشت و دائما به اندیشیدن و تحلیل کردن آن چه می دید، می شنید و می خواند مشغول بود، بدون آن که به قضاوت های شتاب زده دچار شود". مینا احدی، شاعر و فعال سیاسی، آشنائیش با پروین نودینیان را اینگونه بیان میکند: "پروين را سی و يکسال قبل در خانه خودم در تبريز ملاقات کردم٬ زنی کمونيست٬ زيبا٬ شوخ طبع و سرحال با موهای سياه و افشان که از همان لحظه اول٬ موهايش توجه مرا بخود جلب کرده بود . از همان لحظات اول ديدارمان با پروين او را زنی شاد و شوخ و فعال تجسم کردم. تصوير اوليه من بدون هيچ شناخت قبلی از او اين بود که اعتماد بنفس داشت. اينرا رفتارش به من تلقين کرده بود. در يک مباحثه مقدماتی فهميدم که او ميرفت تا در تهران بهمراه همسرش سعيد يزديان٬ در سازمان مخفی کومه له فعاليت کند . پروين را بار دوم بيست و شش سال بعد در آلمان و در منزلش ملاقات کردم. من و نسان نودينيان اينبار در مسير راهمان از برلين به کلن بعد از يک ميتينگ اعتراضی عليه جمهوری اسلامی در هانوفر او را ملاقات کرديم . اين بار زنی را ديدم که در اثر بيماری "اسکلرو درمی" کاملا تغيير کرده بود . شکسته بود و شادابی قبلی که تصوير من از او بود در چهره اش ديده نميشد. او در زندانهاي جمهوری اسلامی به اين بيماری سخت و لاعلاج مبتلا شده بود . دستهايش زخم بود و دستکش سفيدی هر دو دستش را پوشانده بود و صورتش کاملا کوچک شده بود٬ اما نگاهش و موهايش هنوز شبيه به پروين سال ۶۰ بود . حکومت جنايت اسلامی با شکنجه و اذيت و آزار غير قابل توصيف٬ بدن پروين را وادار به عکس العمل کرده بود. اين بيماری ناشي از شرايط سخت و جناياتی بود که در زندان عليه او اعمال شده بود. پروين تنها يکي از قربانيان حکومت اسلامی بود. متاسفانه انسانهای زيادی به سرنوشت او دچار شده بودند" . منتشر شده در سایت آزاددی بیان (داستان زندگی پروین نودینیان، در صفحات مربوط به خود او روی این سایت، در آینده ادامه خواهد یافت.)
Saeed Yazdian: page | 1 |2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | |25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | ١٨ |
|